زمین پاک

زمین پاک

مکانی برای تامل
زمین پاک

زمین پاک

مکانی برای تامل

مبنای فیزیکی حیات و خود آگاهی

حیات (life) در طی اعصار و قرون گذشته، مفهومی تعریف نشده بوده است و صرفاً ویژگیهای حیات مانند رشد، مصرف غذا و انرژی، تولید مثل و تکثیر شدن، سوخت و ساز و موارد مشابه قابل توضیح و توصیف بوده است. همچنین، مبنای علمی خود آگاهی و هشیاری (Consciousness) نیز در میان دانشمندان مشخص نبوده است. از طرف دیگر، دانش فیزیک (پاسخ چگونه ها) در تمام دورانهای گذشته، واجد تبعات عمیق فلسفی (درک چراها) اجتناب ناپذیر بوده است. در طی مدت زمان طولانی، تئوری مکانیک اسحاق نیوتن و نظریه نسبیت آلبرت اینشتین که هر کدام به شکل ویژه اش، بر مبنای علت و معلول استوار است، بر محافل علمی جهان حاکم بود. بر اساس این گونه جهان بینی، همه موجودات و زیستمندان، دستگاههای الگوریتمیک (اگر...آنگاه) در نظر گرفته میشدند که به صورت برنامه ریزی شده و بر اساس قوانین منسجم، به بقا و فعالیت خود تداوم میبخشیدند.

متعاقباً، دانش کوانتم که بر اساس اصل عدم قطعیت فیزیکدان مشهور ورنر هایزنبرگ استوار است، زمینه های ناشناخته ای را به روی بشر گشود و فصلی از دانش جهان هستی را نمایان کرده است که به سادگی در حوزه تجربه نمیگنجد. این دانش در کلیت خود، از عهده تبیین دقیق بسیاری از مسائل فیزیک و فلسفه بر آمده است که پیشتر ممکن نبود؛ بنابراین، مشخص گردید که بسیاری از ویژگیهای عمده جهان، بر پایه قوانین احتمالات میباشد. در این راستا، یکی از مهمترین خصلتهای بنیادین جهان که به کمک تئوری کوانتوم بر انسان مکشوف گردیده است، ساختار فراکتال و نظام هولوگرافیک حاکم بر جهان است که به موجب آن، هر یک از اجزاء در بر گیرنده کل و انعکاس کاملی از آن میباشد.     

مکانیک کوانتومی اعتبار خود را از مسیر اعتراضها و عصیانهای بی شمار، آن هم از سوی اشخاصی مانند آلبرت اینشتین که خود نیز از جمله بنیانگزاران دانش کوانتوم بوده کسب کرده است و این اعتبار را در درجه اول مدیون آن بوده است که جهان ما را به خوبی توضیح میدهد. در این راستا، پدیده هایی مانند سوپر پوزیشن (چند مکانی) و وابستگی کوانتومی، از بنیادیترین و کلیدیترین مفاهیم دانش مذکور به شمار می آیند؛ سوپرپوزیشن حاکی از آن است که یک ذره، میتواند در آن واحد در نقاط مختلف حضور داشته باشد و وابستگی کوانتومی نیز دلالت بر آن دارد که دو ذره، علیرغم بعد بسیار زیاد مسافت بین آنها، طوری رفتنار مینمایند که گویی یه ذره هستند. با توجه به مفاهیم فیزیک جدید و تئوریهای پیشرفته ای مانند فرضیه ابر ریسمان و تئوری پوسته (M theory)، مکان و زمان (در قالب سه بعد فضایی موسوم به طول، عرض و ارتفاع به علاوه بعد چهارم زمان) اموری نسبی هستند و ذرات از طریق مسیرها و هفت بعد فضایی دیگر، با سرعتی در حدود ده هزار برابر سرعت نور در مجاورت و اتصال با همدیگر قرار دارند که با تئوری نسبیت اینشتین در تعارض است؛ به عبارت دیگر، اگر مکان پدیده ای واقعی بود، باید میتوانست سدی را در برابر یک ذره ایجاد نماید به نحوی که ذره یاد شده نتواند در آن واحد در دو نقطه از مکان حضور داشته باشد و یا دو ذره علیرغم فواصل نجومی بینشان، نتوانند با هم تعامل آنی داشته باشند.

لذا چنین جهانی باید ویژگیهای هولوگرافیک و فراکتال را در ابعاد بالاتر (هفت بعد فوق الاشاره) دارا باشد. بنابراین، ذرات در لایه های عمیق واقعیت با یکدیگر پیوندی نزدیک دارند و علیرغم مسافت ظاهریشان، در مجاورت نسبی همدیگر قرار دارند و رابطه علت و معلول در میانشان زایل است و وجود ندارد؛ در حقیقت، آنچه را که ما به عنوان زمان و مکان میشناسیم، صرفاً توهمی است که ذهن ما به وجود آورده است. لذا تئوریهای فیزیک نوین اظهار میدارند که واقعیت، در فضایی یازده بعدی محقق میگردد و کلیه پدیده ها حضور بسیار قویتری را در ابعاد بالاتر دارند تا آنجا که بسیاری از دانشمندان معروف فیزیک معتقدند که علت ضعیف بودن بسیار زیاد نیروی گرانش، نشت نمودن آن از فضای چهار بعدی موجود به ابعاد هفت گانه بالاتر میباشد. 

نظریه کوانتوم که از عالیترین محصولات فکر بشر است، بهترین گواه بر غیر الگوریتمیک بودن هشیاری انسان و موجودات به شمار میرود؛ نظامهای الگوریتمی، در بهترین شکل خود به تحلیل داده ها میپردازند و اگر واقعیتی را کشف میکنند، آن حقیقت چیزی جز آرایشی نوین از داده های قبلی نیست. اما اگر ذهن و آگاهی انسان از مبداء غار نشینی خود تا حضورش در شتاب دهنده بزرگ هادرون به دنبال حقیقت بوده، همواره واقعیت جدیدی را کشف نموده است که بنای عظیم دانش بشری به طور اعم و مکانیک کوانتومی و تبعات فلسفی بی پایان آن به طور اخص، از نمونه های درخشان آن محسوب میگردد. بی تردید، هیچ کامپیوتری در جهان وجود ندارد و نخواهد داشت که بتواند در جستجوی ابعادی باشد که خود قادر به مشاهده آن نیست.   

برخی از دانشمندان معتقدند که جهان دارای صفاتی معین و ویژه است که این فکر را در انسان القاء میکند که پیدایش موجودات زنده و تکامل آنها، جنبه ای محوری در تکوین جهان داشته است. این مسأله را در دانش فیزیک، اصل آنتروپیک نامیده اند. محاسبات دقیق علمی حاکی از آن هستند که شکل گیری کربن در جهان، موضوع بسیار حساسی بوده است و اگر شرایط اندکی متفاوت بود، امکان داشت که ظهور اتم کربن در جهان به طور کلی منتفی گردد. تمامی ثوابت یا کمیتهای جهانی فیزیکی مانند ضریب جاذبه عمومی نیوتن، جرم الکترون و پروتون، سرعت نور و موارد دیگر، با دقتی حساب شده و وسواس زیاد در حدی تثبیت شده اند که برای ظهور حیات ضرورت داشته است. این حساسیت فوق العاده و هارمونی عجیب بین ثوابت فیزیکی را که منجر به تفاوتهای بنیادین در تکوین بعدی جهان تا ظهور موجود زنده میشود، نمیتوان پدیده ای تصادفی به شمار آورد. همین امر موجب شده است که بسیاری از دانشمندان به چنین عقیده ای روی آورند که جهان بدواً با مقصود معینی برای تکوین حیات، تنظیم دقیق (fine tune) گردیده است. استیون واینبرگ فیزیکدان و برنده جایزه نوبل فیزیک در مقاله ای در مجله ساینتیفیک امریکن ضمن اشاره به بعضی از تنظیمات آنتروپیک در ثوابت طبیعت، به نکته ای در خصوص انرژی خلاء (انرژی که نیروی لازم را برای حرکت و جنبش کلیه ذرات در کائنات فراهم میکند) اشاره میکند که حیرت انگیز است. به نظر ایشان، مقدار این انرژی از دقتی در حد 120 رقم بعد از ممیز برخوردار است و اگر آخرین رقم اعشاری این کمیت به اندازه یک واحد متفاوت میبود، چنان تأثیری بر رویداد انفجار بزرگ (Big Bang) و رفتار متعاقب جهان میگذاشت که تکوین حیات برای همیشه منتفی میشد.

در سالیان اخیر، دو دانشمند برجسته به نامهای راجر پنروز پژوهشگر برجسته انگلیسی در زمینه ریاضیات، فیزیک و کیهان شناسی و استوارت همروف استاد رشته پزشکی در گرایش بیهوشی و روانشناسی و رییس مرکز مطالعات بیهوشی در دانشگاه آریزونا آمریکا به دنبال تحقیقات مستقل و سپس مشترکشان اعلام نمودند که هشیاری ماهیتی عمدتاً غیر الگوریتمیک دارد و متکی بر پدیده های کوانتومی است. آنان در نظریه علمی مشهور خود موسوم به اورک – اور (Orch – OR) که به مفهوم نظام هماهنگ تقلیل عینی میباشد، اعلام کردند که در فعالیت هوشمندانه ذهن پدیده هایی وجود دارد که از محاسبه پذیری فراتر است و در چهارچوب دانش امروزی غیر قابل توضیح است. آنان ضمن کند و کاو در قضیه ریاضی گودل موسوم به تئوری عدم جامعیت، تأکید کردند که هر حقیقتی لزوماً اثبات پذیر نیست. آنان معتقدند که مغز قطعاً بر اساس قوانین فیزیک کلاسیک کار نمیکند و حتی بر اساس مکانیک کوانتومی نیز عمل نمینماید، زیرا معتقدند که لازم است تغییراتی در علم کوانتوم ایجاد گردد تا جامعیت آن را ارتقاء بخشد.

آنها پیش بینی کردند که برای ظهور پدیده هشیاری، ممکن است نوعی گرانش کوانتومی (ترکیبی از نظریه نسبیت عام و مکانیک کوانتومی) در ابعاد فضای فوق العاده کوچک یعنی تقریباً 10 به توان  35-  متر موسوم به مقیاس پلانک فعال باشد. در این مقیاس، ماهیت فضا - زمان پیوسته نیست و متخلخل، گسسته و کوانتومی میباشد. آنان بر این عقیده اند که در مقیاس پلانک، ذره – موجهای موسوم به فوتونهای مجازی مطرح میشوند که پیوسته بین هستی و عدم در حرکتند؛ این ذره موجها در واقع بنیادیترین ماهیت هستی را تشکیل میدهند و انعکاس انرژی محصور در خلاء هستند. لذا خلاء مطلق وجود ندارد و دارای یک سطح انرژی حداقل است که به آن انرژی مبنا میگویند. آنان خاطرنشان میکنند که انرژی مبنا، با هشیاری و خود آگاهی مرتبط است. به عبارت دیگر، خود آگاهی با هشیاری جهانی (Universal Consciousness) و ساختار نهانی جهان ارتباط مستقیم و ذاتی دارد و از آن نیرو و منشاء میگیرد. به نظر آنها، وجود چنین ویژگی میتواند پاسخگوی پدیده هشیاری و خود آگاهی باشد که به موجب آن، تقلیل تابع موج صورت میگیرد. البته برای حصول چنین تقلیلی در تابع موج، وجود تراکم معینی از گرانش (جاذبه) ضرورت دارد که در میکروتوبولهای مغز چنین شرایطی وجود دارد. تقلیل تابع موج در قالب این نظریه، ماهیتی غیر الگوریتمی خواهد داشت و در مرز حساس بین فیزیک کوانتوم و فیزیک مأنوس روی میدهد؛ لذا خود آگاهی و هشیاری محصول فرآیندی است که در مرز بین جهان مأنوس و جهان کوانتومی جریان دارد. بر این اساس، تابع موج قادر است بدون مشاهده گر و صرفاً با اتکا به ظرفیتهای درونی خود، بین سوپرپوزیشن و تقلیل تابع موج در حال تحول پی در پی باشد

آنان اعلام نمودند که پدیده حساسی موسوم به گرانش کوانتومی در مقیاس پلانک، موجب اعوجاجهای متوالی در هندسه زمان و مکان میگردد و تراکم معینی از میکروتوبولها برای ظهور این تغییرات هندسی در زمان و مکان و متعاقبا‍ً پیدایش هشیاری و شهور ضرورت دارد و تنها در مغز انسان است که میکروتوبولها از حد تراکم لازم برای ظهور هشیاری برخوردارند. در موجود تک سلولی پارامسی، ممکن است صرفاً یک بار خود آگاهی در هر ساعت حادث گردد اما انسان در هر ثانیه، چهل بار خود اگاهی را تجربه میکند. نکته مهم در این تحقیقات آن است که هشیاری ما، سرشتی پیوسته ندارد، یعنی در هر ثانیه در حدود 40 بار از وجود خود و عالم آگاه میشویم و در واقع، بین عالم شعور و غفلت، پیوسته در نوسان هستیم.  

و در خاتمه، بر اساس پژوهشها و تحقیقات گسترده به عمل آمده توسط دانشمندان، در حال حاضر حیات بدین صورت تعریف میگردد: توزیع فضایی (هندسی) ابرهای الکترونهای غیر قطبی پی، نوعی فرآیند هماهنگ یکپارچه کوانتومی را موسوم به تابع موج منفرد به وجود می آورد که در قالب ادراک و رفتار هدفمند در موجودات زنده تجلی مینماید.  تابع موج یاد شده، با هشیاری و آگاهی جهانی (Universal Consciousness) موجود در کائنات متصل، مرتبط است و از آن سرچشمه میگیرد.  

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.